چه خوب و زیباست ورق زدن
خاطرات گذشته ، انگار همین دیروز بود ، زنگ مهر را نواختیم و مدرسه ای
ساختیم
در محله ی
عشق ، خیابان عقیده ، کوچه مهربانی ، با سقفی از خورشید ، آجرهایش ستاره ، ملاتش
روشــنایی
مالامال از اندیشه های بلند، لبریز از شور و شعــور ،پر از سـرود عطوفـت،
و آنگاه اول روز حضور شادمان
در کلاس ، ورود خانم معلم ، برپا و برجا ،بفرماها و آمدیم و رفتیم ، آمدیم و
خواندیم، آمدیم و آموختیم ، آمدیم و شنیدیم ، آمدیم و دیدیم ، آمدیم و فهمیدیم و آمدیم و ماندیم
، نه خودمان که
دلمان ، در کلاسی که بوی خدا می داد.
آموختیم که ) تشکر (کنیم از خدا ، پدر ، مادر، معلمین و هر کسی که دلسوز
ما بود
.
رقابت ها و رفاقت ها، صحبت ها
و مراسم جای خود را داشت . تا چشم گشودیم آن آغاز به پایان
آمده بود و ما
به ایستگاه تابستان رسیدیم، که می ایستیم نه برای همیشه، که برای آغاز حرکتی با شکوه
تر، گرد خستگی راه
ستانیم، روح و جسممان را به آرامش رسانیم و دوباره از آغاز .
می دانم وقتی مهر سال بعد تو
را می بینم با خود خواهم گفت : ماشاء ا. چقدر بزرگ شده ای ! اما نه به سال
نه به جسم ، که به عقل و شعور ، نه به قد و قامت که به احساس و فهم،
درباره این سایت